زیباترین گلها با اولین باد پاییزی پرپر میشن...
با وفاترین دوستامون هم با مرور زمان بی وفای بی وفا میشن...
این پرپر شدن از گل نیست از طبیعته ... و این بی وفایی از دوستانمون نیست از روزگاره ... از روزگار.
همیشه مداد تمام مداد رنگی ها مشغول کار بودند به جز یکی شون اون مداد سفید بود که تنها و بی کار به مدادهای دیگه با حسرت چشم می دوخت... هیچ کس به اون که می خواست مثل بقیه مدادها کار کنه کار نمی داد.... همه بهش می گفتند تو به هیچ دردی نمی خوری....
یه شب که همه مداد رنگی ها تو سیاهی کاغذ گم شده بودند.... مداد سفید تا صبح کار کرد . اون روی کاغذ ماه کشید .... مهتاب کشید ... و اونقدر ستاره کشید تا کم کم خودش کوچیک و کوچیکتر شد....
فردا صبح که بقیه مداد رنگی ها از خواب بلند شدند نقاشی زیبای مدادسفید دیگه پاک شده بود و مداد سفید نقاشی دیگه سر جاش نبود... اما جای خالیش از همیشه بیشتر حس می شد
....
گر چه دوری ز برم همسفر جان منی قطره اشکی و در دیده گریان منی
این مپندار که یادت برود از نظرم خاطرت جمع که در قلب پریشان منی
تقدیم به تمام دوستان آهسته
شبی از شبها تو به من گفتی که شب باش ...
من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم ماند.
به امیدی که تو فانوس شب من باشی....
بدترین گناه اونه که به کسی که تو رو راستگو می دونه ... دروغ بگی.
و چقدر ما آدمها بی انصافیم که سادگی یه آدم رو با دروغ گفتنمون مسخره می کنیم. و چقدر ساده دلها رو خورد می کنیم ...
خیلی خیلی بهتره که دیگران از ما به خاطر آنچه هستیم متنفر باشند تا اینکه به خاطر آنچه که نیستیم دوست اشته باشند...
چون بلاخره یه روز دستمون رو می شه...