معرفی وبلاگ
اول سلام که نام خداست. دوم خیلی خوش آمدید به وبلاگ کوچیک من سوم اگه براتون مهمه که من نظرتون رو در مورد هر پست بدونم تا بفهمم که مطالبش چقدر بدرد بخور بوده یا نبوده تو قسمت نظرات هر پست نظرتون رو که برام خیلی مهمه رو یادداشت کنید. *** کاش " آهسته بیایی " تا سکوت نازک قلبم جاودانه شود. ***
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 146895
تعداد نوشته ها : 118
تعداد نظرات : 285
Rss
طراح قالب
GraphistThem225

گمان کنم که زمانش رسیده برگردی

به ساحت شب پر شکوه قدر ای سپیده برگردی

هزار بیت فرج نذر می کنم شاید

به دفتر غزلم ای سپیده برگردی

زمان آن نرسیده کرامتی بکنی؟

قدم به خانه گذاری . به دیده برگردی

مزار حضرت مهتاب را نشان بدهی

به شهر سبزترین آفریده برگردی

گمان کنم که زمانش ... گمان کنم که حال

که پلک شاعری من پریده برگردی

نگاه کن به خدا. که زندگی تنهاست

قبول کن که زمانش رسیده برگردی

دسته ها : شعرانه
جمعه بیست و هشتم 3 1389 5 بعد از ظهر

نمی دانی چطور سبزی دشت وسیع قلبم به زردی گرایید اما من هنوز هم دنبال قاصدکی بودم که نسیمی روح نوازآن را از دستان کوچکم ربود.

و من ساده باز هم در فراسوی زمانها جایی که نه مکان وجود داشت و نه زمان جایی که هیچ چیز جز قلبهای بی غبار اجازه ورود به آن مکان را نداشتند. به انتظار آمدنت چشمهای نگرانم را به دنبالت روانه کردم و از آخرین نقطه ای که از آنجا از برابر دیدگانم محو شدی منتظرت مانم.

و آن قاصدک دوباره برگشت و من او را دوباره لمس کردم و حسی الهی وجودم را پرکرد.و آن قاصدک خدا بود.

جمعه بیست و هشتم 3 1389 5 بعد از ظهر

نسیم سحر عاشقم کرد به بوی دلنشین تو...

کی خواهی بارید. کی قطره قطره تن دیوارها را خواهی شست...

کاش می دانستی که وقتی نیستی چطور باران قطره های سردش را همنوا با اشکهای گرمم زمزمه می کرد...

وقتی تو نیستی باران را نمی خواهم حتی اگر زلالترین و پاکترین گوهرهایش را نثارم کند. چطور اصالت باران را بی تو در درونم بتوانم  درک کنم.

تو باید باشی تا چشمهای مهربانت را به هر سو بدوزی و رنگین کمان شادی را در میان گریه آسمان آشکار سازی.

تو باید باشی تا باران تمام وسعت خاک را سیراب کند و گرنه دور از تو هیچ سیلابی تشنگی های زمین را اقامه نخواهد کرد حضرت باران...

 

...Laughingبرای تمام دوستان گلم بهترین ها رو آرزومندم...

جمعه بیست و هشتم 3 1389 5 بعد از ظهر
X