و باز تنها من بودم که تمام کوچه های بی کسی را تا انتها می رفتم اما در آخر هیچ کدامشان دیگر نگاه مهربانیت را نمی دیدم تا کجا بروم در کدامین مکان به انتظارت باشم تا باز هم خوشبختی را در اعماق قالبم ببینم
باور کن که تمامشان را تنها و امیدوار طی کردذم اما ندیدمت صدایت را نشنیدم حضورت را احساس نکردم فقط من بودم و کوچه هایی که تمام نمی شدند و تنهایی ...
همان کوچه هایی که باهم می رفتیم و چقدر زود تمام می شدند همان کوچه هایی که مسیر از مقصد زیباتر بودند و حالا من تنها آنها را می پیمودم و می دانستم که تو نیز تنهایی و این بیشتر عذابم می داد کاش لااقل تو تنها نبودی باور کن که از صمیم قلبم می گویم که کاش تنها نبودی آرزوهایم همه خوشبختی تو ست آرزویم این است که قلبت مثل قلب من به چیزی یا کسی اینطور وابسته نباشد عزیزم تا قلب پر مهرت این چنین نشکند تو سهم من نبودی این را از اول می دانستم از همان لحظاتی که فکر می کردم با توخوشبخت ترین انسان روی زمینم آخر این رسم روزگار است تا بخت فکر نکند که خوشبختترین شده .
باور کن که قلبم از تو هیچ کینه را نشان ندارد من قبلا هم می دانستم فقط این دل خوش خیال بود که دلداریم می داد و امیدوارم می کرد و من هم خیلی به او توجه نمی کردم حتی هنوز هم به من امید می دهد و من باز به حرفهای شیرین اما غیر واقعی اش گوش نمی دهم
من تمام کوچه ها را طی کردم تا انتها تک تکشان را اما حالا دیگر خسته شده ام باور کن که حتی پاهایم هم به من اعتراض می کردند که فکر کن اما من فقط به انتظار دیدنت می رفتم و فکر نمی کردم اما نازنینم دیگر توانی ندارم باور کن که نفسهایم هم دیگر یاریم نمی کنند ووووو من با این همه هنوز می روم شاید در آخر یکی از کوچه ها یافتمت ...